top of page
Search

رنگین کمان آرزو

  • Mim Rouzban
  • Oct 4
  • 1 min read

به یاد خاطرات تلخ بگذشته

درون کلبه متروک و سرد جان

دل از رنگین کمان آرزو پر بود


و هر رنگی از این رنگین کمان دل

تو گویی قصۀ صدها حکایت بود


و دل در گیر و دار این شب تاریک جان فرسا

میان عشق و نفرت

در جدالی سخت و بی پروا

برای تابش خورشید عالم تاب ساحت فردا

بمیدان فدای بی مهابایی فرا میخواند

دل و جان و تن و سر را


و آنجایی که مرزی بود

بین غصۀ بی‌روح و ماتم زا

و شادی‌هاي جان افزا

دلم غرق سیاهی‌هاي بگذشته

ورق میزد کتاب قصه خورشید فردا را

برای دعوت نوری ببام ساحت رؤیا


و من غرق حکایت‌های دل بودم

و چشم قرمز پر حسرتم اما

برون از خلوت خانه

به رقص شیطنت‌های گل بابونه‌ای در باد می‌خندید

و بربی‌ پروایی پروانه‌ای عاشق

که بالش در مسیر باد می‌آورد

هدفهای بلند آروزو ها را

به پروازی به سوی باغ آینده

و بام روشن فردا ،مرا امید می بخشید

 
 
 

Comments


bottom of page